با صدای ضربه کلید روی در آهنی بیدار شدم، گیج بودم. دفعه اولی بود که با این صدا بیدار میشدم؛ نمی‌دونستم کجام، چشمهامو باز کردم و دل‌نوشته‌های درهم وُ شلوغ زیر تخت بالایی به چشمم افتاد؛ نمی‌دونم تا اون موقع که خوابم برد چندتاشونو خوندم اما هنوز تازه وُ نخونده میومدن.

کلید حالا ضربه میخورد به لبه‌های تخت‌های فی آسایشگاه وَ نزدیک‌تر میشد وَ من بی توجه به صدای سرباز یگان دوباره چشمهامو بستم و از لحظه‌ی ثبت نام تا تراشیدن مو وُ میدون سپاه وُ ترمینال شرق پشت پلکم حرکت کرد.

به خودم توی آینه نگاه کردم وُ با موهایی که همیشه نسبتا بلند بودند وُ حالت‌دار خداحافظی کردم. آرایشگر یه بند از خاطرات خدمت میگفت و از زرنگی‌ها و ترفندهایش، از گوشی بردن و فرار کردن، از مرخصی و برجک. پشت هم میگفت و دوستش کامل میکرد. من اما به دسته‌هایی که روی پیش‌بند می‌افتادند و به چهره‌ی جدیدی که نمیشناختمش خیره بودم

کلید به لبه تخت خورد، صدا از آنجایی که خورده بود رسید زیر بالش وُ توی سرم پیچید، درد میگرن ناگهان شروع شد وُ من بی‌اعتنا به سرباز فقط نشستم وُ پایین تخت دنبال پوتین گشتم.

بیداری در گُنگ‌آباد

رگبار رادیو مازندران

وُ ,تخت ,چشمهامو ,وَ ,میگفت ,سرباز ,و از ,میگفت و ,کردن، از ,از مرخصی ,مرخصی و

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سایت دانلود دبیرستان غیر دولتی فرهنگ (متوسطه اول) نانو شوینده فرش مسجد عقل برنامه نویسی و کرکینگ کتابخانه عمومی سیار قاصدک رشت معرفی ها بازاریابی صادراتی مژه های خود را تقویت کنیم تلقین